سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توهمدردی یا همدردی؟؟؟؟

یه روز که زمستون هم بوده ......یه پیر مرده بود معتاد الیل زوار در رفته که دختری داشته دم بخت خوش برو رو و شیرین کلام و خوش چهره....به طوری که هرکی میدیدش عاشقش میشد .....اقا این پیری پول در بسات نداشته که بره زهر ماری بگیره بزنه بر ه فضا میره نسیه بگیره فروشندهه میه اگه دخترتو چند شب مهمونم کنی حرفی نیست .......پیر مرد قبول نمیکنه میترسه یارو دست به گناه بزنه و خلاصه دخترشو امانت میده به شیخ شهر میگه قربون دستت اینو چند روزی برام نگه دار من کارامو ردیف کنم از این شهر میرم شیخم قبول میکنه ....خدایش ادم خدای داره .....شیخه دختررو میبره خونش نگاه میکنه این دختره بد جور افسون گره همه چیزش زیباست میترسه دست به گناه بزنه میبره میده دست قاضی شهر میگه میترسم جواب خدارو چی بدم بدم قاضی میگم اشنامونه ....خلاصه میده دست قاضی قاضیه هم تحویلش میگیره میبره خونش یه اتاق بهش میده .......خلاصه قاضی میمونه تو کفش میگه چرا بزارم ببرنش خودم کارشو میسازم .....کی میفهمه خلاصه دختره میره تو اتاقش بخوابه ....لباساشو در میاره لباس راحتی میپوشه نصف شب نگا میکنه قاضی اومده میخواد ........خلاصه پا به فرار مزاره میره میره میره میره .........تا به یه جنگل میرسه هواهم خیلی سرد بوده .....میبینه یه جا یه کلبه هست که اتیش گذاشتن میره جلو نگا میکنه چن تا جوونه مست دور اتیش میگن و میخندن یکیشون میگه اهای دختر اینجا چیکار میکنی هوا سرده با خودتو گرم کن دختر میترسه همین که میخواد بره جوونا نمیزارن میگن جنگل خطره .....خلاصه میبرنش تو کلبه یه پوست گوسفند میدن بهش میگن خیالت راحت بگیر بخواب اتیش رو براش چاق میکنن و خلاصه دختره با ترس و لرز می خوابه میگه الان میان الان میان تو همین فکر خوابش میبره صبح از خواب بیدار میشه میبینه پوست گوسفنده روشه میره بیرون نگاه میکنه او چند تا جوون کل دیشبو بیرون موندن هیزمشونم تموم شده و از سرما یخزدن مردن همشون...........


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 93/2/20ساعت 4:20 عصر توسط eibo نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ



مواظب - موزیک فا - قالب وبلاگ بلاگفا | اسپرت - فست فود - گردشگری - لوستر - پرده - دانلود تحقیق - ماه دامین